قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿67﴾
گفت تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر کنى (67)
یک نکته اگر بخواهیم از مواجهه موسی و مرد اسرارآمیز بگوییم این است که گرچه از همان ابتدا مرد اسرارآمیز به جد می گوید که این همراهی بر تو ( موسی ) گران و ناممکن است و ظاهرا ناخوانده می توان دریافت که او درست می گوید اما موسی با وی همراه می شود و به نظر من علت این است که هیچ گزاره و سخنی که تجربه نشده باشد، اعتبار چندانی در باور فرد ندارد و به همین دلیل است که موسی مشتاقانه و علی رغم سخن مرد اسرارآمیز باز هم با وی همراه می شود.
در داستان ابراهیم و درخواست وی از خداوند دال بر رویت چگونگی زنده کردن مردگان هم حکایت همین است و ابراهیم گرچه به قول خداوند باور دارد اما این باور وی، عطش تجربه عینی اش را خاموش نمی کند.
البته گرچه به قول مولانا نباید کار پاکان را در قیاس با خویش آورد ( کار پاکان را قیاس از خود مگیر/ گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر) اما از این جهت که هر انسانی که رابطه ای ایمانی با خداوند برقرار می کند، عطش داشتن تجربه های ناب گاه قرار از وی می ستاند امیدوارم که خداوند برای بندگان دیگر خویش نیز سخاوت به خرج دهد و گاه کاری بکند از آن کارها که افتد و دانی.