گفتگوی قرآنی موسی -ع- و مرد مرموز ( که بعضا از او به نام خضر نبی یاد شده است ) در آغاز با شرطی که موسی -ع- بر خود می گذارد آغاز می شود:
موسى به او گفت آیا تو را به شرط اینکه از بینشى که آموخته شده اى به من یاد دهى پیروى کنم (66)
پاسخ مرد (خضر) در اینجا بسیار کلیدی است که می گوید :
قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿67﴾
گفت تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر کنى (67)

در اینجا چند نکته وجود دارد:
اول اینکه به نظر نمی رسد این داستان در عالم واقع به وقوع پیوسته باشد بلکه این رویارویی تمثیلی است و نقل آن برای بیان حقیقتی دیگر است.

دوم : موسی -ع- در این داستان به منزله ی یک پیامبر نیست بلکه به منزله ی یک نوعی از متشرع است که برای انجام هر چیزی استدلال بازرگانی دارد. یعنی اینکه هرکه به وی آسیب نرسانده را محترم می دارد و در مقابل کسانی که با وی تندخویی و نا مهربانی کرده نیز بر سر مهر نیست. پس موسی -ع- در این داستان به مانند یک دیندار بازرگان منش است و در مقابل مرد عالم که نگاهی بسیار بلند تر از یک دینددار بازرگان منش دارد و کارهایش بر اساس بده بستان های ظاهری انجام نمی شود، کم می آورد و کاسه ی صبرش لبریز می گردد.

سوم: مرد عالم به موسی -ع- می آموزد که در این جهان بایستی نگرشی فراتر از منفعت طلبی داشت و پیوسته نباید دیدگاه بازرگانی را لحاظ کرد و به سود و زیان اعمال نگریست بلکه درست آن است که کارها با ملاک صحیح یا ناصحیح بودن آن انجام شود.