گاهی که به مناسبات این جهان فکر می کنم، در پس هر شر و رنجی به یک اسم می رسم و آن خداوند است. پیش می آید که به نظرم خداوند ظالم ترین موجودی است که می تواند در این جهان وجود داشته باشد و مثلا با خود می اندیشم که کیست که بتواند زوج جوانی را در شب وصال به خاک بیاندازد یا کیست که توان دیدن کودکان معصومی که هولناک ترین بیماری ها به تن نحیفشان وارد شده را داشته باشد؟ کیست که ضجه های مردم در حال غرق شدن را بشنود و تا ساکت شدن آن ناله ها در سکوت و تماشا و بی اعتنایی به سر ببرد؟
باری همه این ها گاه عرصه را آنچنان بر من تنگ می کند که خداوند را در جایگاه ظالمترین ها می گذارم. اما ماجرا وقتی تغییر می کند که با خود می گویم اگر فرض کنیم که همه این امور از جانب خداوند است پس بایستی آفریدن و جان بخشی را نیز از او بدانیم و اینجاست که ماجرا خیلی پیچیده می شود. یعنی خداوند را با این همه خلق و زیبایی بهترین و مهربان ترین موجود عالم می دانم. واقعا این تناقض عجیبی است. من در باره شر چیزهای زیادی خوانده ام اما حقیقتا هیچ یک پاسخ این سوال را نداده اند. خدایا واقعا پاسخ این سوال را چگونه باید یافت؟ آنچه که می کنی چه معنی و توضیحی دارد؟