تغییر عقیده دادن فی نفسه نه تنها فرایندی واپسگرایانه محسوب نمی شود بلکه حتی نشان از ترقی و بعضا حرکت رو به جلوی آدمی دارد. البته باید یک نکته را در نظر گرفت و آن این است که از اصلی ترین لوازم تغییر عقیده، خضوع و احتیاط در برابر دیگر عقاید است. این را خصوصا در باره کسانی باید در نظر داشت که عقایدشان دگرگون می شود. به فرض مثال فردی متشرع را در نظر بگیرید که با تعصب بر عقیده خود پای می فشارد و پس از مواجهه با دیگر نظریات معرفتی، عقیده خود را وا نهاده و به سمت مقابل می گراید و یا شیعه ای را به یاد بیاورید که حقیقت را زین پس در مکتب تسنن می یابد و یا اهل سنتی که اکنون شیعیان را واجد حق می شمارد و خود را به جمعیت آنان می رساند. همه این ها نشان از تغییر عقیده جدی دارند و باید در نظر داشت که چنانچه همراه با این تغییر عقیده، فروتنی و احتیاط معرفتی در سپهر معرفتی آدمی در نظر گرفته نشود، آن هنگام بایستی به طور جِِد سراغ رگه های روانی و ریشه های روانشناختی این تغییر عقیده رفت چرا که به نظر من در این موارد اصولا معرفت جدید اصالت ندارد بلکه یک واکنش روانی از سوی فرد است. من به شخصه از کسانی که دچار تغییر عقیده ی تهاجمی می شوند پرهیز می کنم بخصوص که عمدتا با خشم و بی پرده گذشته خود را تقبیح و حال خود را می ستایند حال آنکه چنانچه این هجرت معرفتی واجد اصالت می بود، قطعا در کنار آن خشوع، سکوت و نوعی حیرت نیز متولد می شد.