این مدت سریال فرار از زندان رو از یکی از کانال ها هر شب نگاه می کردم البته برای بار دوم، چرا که قبل تر ها آن را دیده بودم. از همان ابتدای باز بینی دوباره، به صحنه آخر فیلم فکر می کردم. با خود کلنجار می رفتم که آیا این صحنه را ببینم یا نه؟ صحنه از این قرار است که چهار سال از مرگ مایکل، قهرمان داستان می گذرد و همه اعضای گروه، با هم به آرامگاه او می روند و شاخنه گلی و یک کاردستی کوچک را آنجا گذاشته و می روند. برای من تماشای این صحنه بسیار دشوار بود. خیلی زود همه می روند و دوربین از آرامگاه مایکل دورشدن آنها را نشان می دهد. حس بسیار ناخوشایندی داشتم از دیدن این صحنه. حسی توام از اندوه و ترس. تصویری از تنهایی و ترس از فراموش شدن و خاطره شدن. دردناک خواهد بود اگر ما فقط قرار است خاطره شویم در ذهن چند نفر فراموش شویم در دل زمین. حقیقتا بسیار غم انگیز است ...