قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا ﴿63﴾ قَالَ ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا ﴿64﴾
گفت دیدى وقتى به سوى آن صخره پناه جستیم من ماهى را فراموش کردم و جز شیطان [کسى] آن را از یاد من نبرد تا به یادش باشم و به طور عجیبى راه خود را در دریا پیش گرفت (63) گفت این همان بود که ما مى جستیم پس جستجو کنان رد پاى خود را گرفتند و برگشتند (64)

داستان موسی -علیه السلام - و مرد حکیم که در میانه سوره کهف آمده، برای من همیشه جالب توجه و دارای اشارات بسیار بوده است. موسی در جستجوی مکانی است که چیزی متفاوت از جهان کنونی باشد. برای همین هنگامی که ماجرای زنده شدن ماهی صید شده را می فهمد، در می یابد که یافته است آنجایی را که می خواسته. پس بدان جا باز می گردد یعنی به جایی که مدتها پس از مرگ نیز می توان دوباره تولد یافت و زنده شد. اینکه موسی در سیر روحی خویش توانسته به چنین کشفی برسد نشان از این دارد که سوالات ذهنی وی سالها او را درگیر این سیر درونی کرده و نشان دهنده این مطلب است که برخلاف تصور عموم دینداران، بسیاری از سوالات پیرامون مساله شر نیز گاه گریبان بزرگان و پیامبران را هم گرفته است.
به نظر من با توجه به ادامه داستان، مساله ی اصلی موسی ، شر و دلایل وجود آنها در جهان بوده است. در این سیر انفسی، موسی پاسخ سه موقعیت بزرگ که موضع شر بوده را در می یابد و افسوس که بی تابی اش، او را از ادامه ی این سیر باز می دارد.