این ابیات را بخوانید تا به نیکی دریابید که جلال الدین رومی تا چه اندازه ضروریات را بی معنی می داند و دست قدرت خداوند را در تمامی امور هستی باز می گذارد. وی نه تنها قائل به ضرورت و طبع نیست بل مثال می آورد که طبیعیات نیز واجد شعور هستند.
آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیدهی حق بود چونش گزد
ز آتش شهوت نسوزد اهل دین
باقیان را برده تا قعر زمین
موج دریا چون بامر حق بتاخت
اهل موسی را ز قبطی وا شناخت
خاک قارون را چو فرمان در رسید
با زر و تختش به قعر خود کشید
آب و گل چون از دم عیسی چرید
بال و پر بگشاد مرغی شد پرید
هست تسبیحت بخار آب و گل
مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل
کوه طور از نور موسی شد به رقص
صوفی کامل شد و رست او ز نقص
چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز
جسم موسی از کلوخی بود نیز