حیات ما انسان ها سحرآمیز و باورنکردنی است. زمزمه وجود ما شگفت انگیز است. به رویا می ماند. می آییم ، میزییم و می رویم . در هر لحظه اش سرشار از شگفتی و معجزه است. معجزه ای که هر دم متولد می شود و آنی به آنی به معجزه ای شگفت انگیز و باورنکردنی دیگری بدل می شود. باور کرده ایم که زیبایی ها را نبینیم و همگی را در پس روزمرگی از یاد ببریم و نادیده بیانگاریم اما حقیقتی عظیم هر دم در جهان فریاد می کشد . این حقیقت گاه چنان مهیب و سهمگین است که حیات ذهنی ما را در خود می بلعد و به حاشیه می راند. کجاست راز حیات؟ کجاست ...

کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟
و گوش کن ، که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را بهم میزند.
چه چیز در همه راه زیر گوش تو می خواند؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز ؟
چه چیز در همه راه زیر گوش تو می خواند ؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
چه چیز پلک ترا می فشرد،
چه وزن گرم دل انگیزی ؟

سهراب سپهری