دیروز ها، جان هایی از شنیدن ظلم فرو رفته بر کسی، به تنگ می آمد. با دیدن کسانی که بی گناه در خون خود غلتان می شدند، اشک ها سرازیر می شد و نعره ها از گلوها به اسمان می رفت. امروز اما هیجان زندگی به این است که سلاح های مرگبار تازه ساخته شده چند نفر را یکجا به کام مرگ فرو می برد؟ یا اینکه داعش قربانیان بعدی را چگونه به نیستی خواهد کشاند؟ فردا علیه چه کسانی فریاد اعدام باید گردد، سر داده خواهد شد؟
به نظرم چیزی از عاطفه ی ما نمانده است.
انسانی که با هیجان ویدئوهای قتل و کشتار را به تماشا می نشیند، چه عاطفه ای دارد؟
کودکی که بمب های مرگبار را برای فرو ریختن بر سر کودک دیگری نقاشی می کند، چه عاطفه ای دارد؟
کسانی که برای حفظ تخت و تاج خود، هر دم کسانی را به ورطه ی نیستی می کشانند چه عاطفه ای دارند؟
کسانی که با افتخار پرچم داعش را در دست دارند، چه عاطفه ای دارند؟
تحلیل گرانی که خون ها را کم رنگ و پر رنگ می بینند چه عاطفه ای دارند؟
قومی که به گناه اختلاف عقیده، قتل عام می کنند چه عاطفه ای دارند؟
رسانه ای که رونق کسب و کارش را در وجود تنش و کشتار می یابد، چه عاطفه ای دارد؟
من و تو ایی که شنیدن کشتار صدها انسان آرزومند در روز، خم به ابرویمان نمی اید، چه عاطفه ای داریم؟