گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم / گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

وحی و شاعری...

گاه به آیاتی از قرآن که بر میخورم، نظریه شباهت فرایند وحی و تجربه شاعران در ذهنم پر رنگ می شود. به راستی اگر بخواهیم صحنه ی وحی را توضیح دهیم، چه حادثه ای بیش از تجربه شاعران می تواند راهگشا باشد؟ من نمی دانم حالت مولوی هنگام سرودن شعر
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم
گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم

ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم
قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم...

چه بوده است و یا شاید حالت پیامبر را نتوان هنگام دریافت ایه ی

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿35﴾

به درستی توضیح داد اما شاید بتوان بین انها شباهت هایی جستجو کرد بدون اینکه بخواهیم انها را در مقام نادرست مقایسه در آوریم .

۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

شناخت خداوند

امام علی - علیه السلام - در باب شناخت خداوند می فرمایند :

سرآغاز دین معرفت او است، و کمال معرفتش تصدیق ذات او، و کمال تصدیق ذاتش توحید و شهادت بر یگانگى او است، و کمال توحید و شهادت بر یگانگیش اخلاص است،و کمال اخلاصش آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته دارند،چه اینکه هر صفتى گواهى مى دهد که غیر از صفت موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد که غیر از صفت است، آنکس که خداى را(به صفات ممکنات) توصیف کند وى را به چیزى مقرون دانسته،و آن کس که وى را مقرون به چیزى قرار دهد،تعدد در ذات او قائل شده،و هر کس تعدد در ذات او قائل شود،اجزائى براى او تصور کرده،و هر کس اجزائى براى او قائل شود وى را نشناخته است. و کسى که او را نشناسد، به سوى او اشاره مى کند،و هر کس به سویش اشاره کند،برایش حدى تعیین کرده،و آن که او را محدود بداند،وى را به شمارش آورده،و آن کس که بگوید خدا در کجا است؟ وى را در ضمن چیزى تصور کرده،و هر کس بپرسد بر روى چه قرار دارد؟جائى را از او خالى دانسته،همواره بوده است و از چیزى به وجود نیامده،و وجودى است که سابقه عدم براى او نیست،با همه چیز هست اما نه اینکه قرین آن باشد، و مغایر با همه چیز است، اما نه اینکه از آن بیگانه و جدا باشد،انجام دهنده است،اما نه به آن معنى که حرکات و ابزارى داشته باشد،بینا است حتى در آن زمانى که موجود قابل رؤیتى وجود نداشت،تنها است زیرا کسى وجود نداشته تا به او انس گیرد،و از فقدانش ترسان و ناراحت شود.


نهج البلاغه - خطبه یکم

۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

قدر و مقدار ...

در شبی که به سنت، قدرش می خوانند دعا کنیم که ما هم شب قدری داشته باشیم و آنچه پیامبر - ص- در شب قدرش دریافت، ما هم در یابیم. قرآن ها را بر سر نگیرید که بر دل خویش بخوانید. قرآن یک شی مقدس نیست بلکه یک معنای عمیق و رهایی بخش است. تا این را در نیابیم نه قدری شده و نه مقداری یافته ایم.

۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

بکوش تا محبوب باشی

خطای محبوب، به از صد ها صواب اغیار و بیگانگان نا محب است. هر که محبوب شد، خطا و صوابش از دایره بیرون نبرد. محبت را توان پوشاندن هر خبطی است. بکوش تا محبوب کسان باشی ...

آن بلال صدق در بانگ نماز
حی را هی همی‌خواند از نیاز

تا بگفتند ای پیمبر راست نیست
این خطا اکنون که آغاز بناست

ای نبی و ای رسول کردگار
یک مذن کو بود افصح بیار

عیب باشد اول دین و صلاح
لحن خواندن لفظ حی عل فلاح

خشم پیغامبر بجوشید و بگفت
یک دو رمزی از عنایات نهفت

کای خسان نزد خدا هی بلال
بهتر از صد حی و خی و قیل و قال

وا مشورانید تا من رازتان
وا نگویم آخر و آغازتان

گر نداری تو دم خوش در دعا
رو دعا می‌خواه ز اخوان صفا

مولانا

۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

حق زنان...

پذیرفتن اینکه " زنان " حق دارند برای تماشای مسابقات ورزشی به ورزشگاه ها بروند و فریاد بکشند، تشویق کنند و احیانا برقصند، نشانه از این دارد که قشر عظیمی از اجتماع خود را از زیر سایه ارزش ها و محدودیت هایی که سال ها به جنس انها تحمیل شده، رها کرده اند. زنی که به ورزشگاه می رود، با مردان دیگر به شادمانی می پردازد، دیگر در کنترل افکار واپسگرایان نخواهد ماند. آنها خود نیک دریافته اند که خواندن حدیث های آویزان کردن زنان از مویشان و سوزاندن آنان علاج کار نیست و کمتر گوشی به این حرف ها بدهکار خواهد بود. حق ورزشگاه رفتن یک مساله ساده نیست بلکه نشانه گرفتن چیزی است که سال ها با آن بر دیگران فرمان رانده و اذهان آنان را درگیر خود ساخته اند تا بر راه و روش و سلوک آنان زندگی کنند و در محدوده ی تنگ آنان به زندگی و حیات خود ادامه دهند.

۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

تعصب و اخلاق...

می توان به این حقیقت معترف بود که تعصب و اخلاق دو مفهوم ناسازگار با هم هستند بدین معنی که هرچه در فرد و گروهی میزان تعصب بالا باشد، اخلاق نحیف و بی جان می شود. گروه های متعصب ملی گرا یا مذهبی، کمترین اصول اخلاقی را نیز پایبند نیستند. در این روزها آنقدر رفتارهای غیر انسانی از گروه های متعصب مسلمان دیده ایم که ذکر آن تنها تکدر خاطر به همراه دارد و بس. به نظرم تعصبات قومی و ملیتی نیز سرنوشتی مشابه دارند. اما پرسش این است که چرا این دو مفهوم " تعصب " و " اخلاق " اینگونه نسبت به هم بی مهرند؟ به نظرم پاسخ نسبتا روشن است . به نظرم آنگونه که من در می یابم این ناهمنشینی و تباین به تعریف این دو واژه بر میگردد.
تعصب در کنه و ریشه خود به معنای خود ، عقیده و منافع خود را به شدت خواستن و پاسداری کردن از آن ها در حالی که اخلاق در اصل و عمق معنای خود به مفهوم دیگری را محترم شمردن و منافع، حقوق و اعتقاد دیگری را در نظر گرفتن است. با این نوع تعریف از اخلاق و تعصب شاید دلیل این همه بی اخلاقی در جامعه مسلمانان روشن شود. و بهتر در یابیم که چرا آنها بدین راحتی حاضر به تعدی و تجاوز به جان دیگران می شوند و مفتخرانه آن را فریاد می کشند.

۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

رویای احساس...

گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید... حافظ

قصه برخی از احساس ها و افکار، قصه خیال محبوب حافظ است که از هر دری که بتواند بر جسم و جان آدمی وارد می شود. یافتن ماوایی برای آن گاه محال می نماید. زندگی ما برخورد با همین احساس هاست. عشق ها و غم ها و همچنین شادی های ما ، همه زندگی ما را تشکیل می دهند. به واقع به نظر من انسان هرچه می کند برای یافتن احساسی خوشایند تر است. عقل ما جز محافظی بر احساسات ما نیست و پاسدار ما در یافتن حس های بی نظیر است. احساس، آرزوهای ما را می زاید و ما زنده به رسیدن بدان ها هستیم...

۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

مولانا و درد موسیقی

مولانا هشت قرن پیش با شنیدن صدای کوفتن پتک ها بر سندان به رقص در آمد. مطربان رقص وی را تا ساعاتی چند تداوم بخشیدند. مولانا درمان موسیقی را که می شنید، در رقصیدن و سماع کردن می یافت. شور و حرارتی که در آن جنس از موسیقی بود، درمانش طرب و رقص و سماع بود. موسیقی امروز اما دنیای دیگری بر ما گشوده است. نواهای اسرار آمیزی که بیش از حس طرب و رقص، حس سر و رمز و سیر را در ما بر می انگیزد.
من نمی دانم اگر مولانا امروز موسیقی ما را می شنید چه می کرد اما حتم دارم علاج این موسیقی رقصیدن نیست. اگر مولانا باخ را می شنید یا هنرمندی کیتارو،کلایدرمن و ویوالدی را در می یافت چه بر سر وی می امد. موسیقی که هیچ راه گریزی جز سکوت و تسلیم ندارد...

۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

حال ما و حال مولانا

انتهای وی را حتی از پس قرن ها زمان می توان دریافت. شور و سرمستی که در شعر هست همچنان به مانند شراره های آتش بر قلب هر خواننده ای هلهله و آشوب و بی قراری به پا می کند. ای کاش صدایی خوش این شاهکار کم نظیر را بر جان و قلب دوستدارانش می نواخت...

چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم
گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم

ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم
قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم

مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی
به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم

به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش
نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم

نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان
ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم

نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم
نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم

نفسی همره ماهم نفسی مست الهم
نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم

نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم
نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم

بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون
که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم

به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی
چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم

هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر
که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم

بده آن باده جانی ز خرابات معانی
که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم

بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی
که نمی‌یابد میدان بگو حرف سمندم

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس

لحظات زیستن...

زیبایی و لذت زندگی در لذات و خوشی های به ظاهر کوچکی نهفته است که گاهی حتی به چشم ما نمی آید. زندگی ما آکنده از همین لحظات به ظاهر معمولی است. دقایق هیجان انگیز و پر مخاطره در زندگی زیاد حادث نمی شوند هرچند گاه حادثه ای کوتاه، درازای یک عمر را تحت وقوع خویش قرار می دهد. به هر حال زندگی را باید دریافت و از آن لذت برد آنگونه که سهراب در این شعر زیبا زندگی را به وصف می کشد...

من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته ی بابونه
من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
ماه در خواب بیابان چیست؟

سهراب سپهری

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مهدی مقدس