مولانا هشت قرن پیش با شنیدن صدای کوفتن پتک ها بر سندان به رقص در آمد. مطربان رقص وی را تا ساعاتی چند تداوم بخشیدند. مولانا درمان موسیقی را که می شنید، در رقصیدن و سماع کردن می یافت. شور و حرارتی که در آن جنس از موسیقی بود، درمانش طرب و رقص و سماع بود. موسیقی امروز اما دنیای دیگری بر ما گشوده است. نواهای اسرار آمیزی که بیش از حس طرب و رقص، حس سر و رمز و سیر را در ما بر می انگیزد.
من نمی دانم اگر مولانا امروز موسیقی ما را می شنید چه می کرد اما حتم دارم علاج این موسیقی رقصیدن نیست. اگر مولانا باخ را می شنید یا هنرمندی کیتارو،کلایدرمن و ویوالدی را در می یافت چه بر سر وی می امد. موسیقی که هیچ راه گریزی جز سکوت و تسلیم ندارد...